سرمقاله شماره 14
- سرمقالهها
- نویسنده: مدیر سایت
- 2594
حق تحصیل و زمینههای تاریخی تصدیگری دولت در امر آموزش
The Right to Education and Historical Background of Government Involvement in Education
بردیا گرشاسبی
امروزه تقریباً هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که در آن نهاد دولت متولی انحصاری آموزش و پرورش نباشد یا به نوعی در تعیین سیاستهای کلی آموزشی دخالت نکند. در واقع شهروندان تمام کشورهای عضو سازمان ملل متحد این موضوع را بدیهی فرض میکنند که اولاً دستگاه آموزش و پرورش باید دولتی باشد و ثانیاً آموزش و پرورش باید رایگان باشد. در توجیه این دیدگاه نیز اغلب به ایدۀ «حق تحصیل» به عنوان یکی از حقهای انسانی استناد میشود. بنابراین، برای پی بردن به معنای امروزی «حق تحصیل» ناچاریم ابتدا توضیح دهیم که حقهای انسانی کدامند و چه معنایی دارند. اما اجازه بدهید پیش از پرداختن به موضوع حقهای انسانی، مروری داشته باشیم بر زمینههای تاریخی تصدیگری دولت در امر آموزش و ببینیم این طرز تفکری که امروزه همه جا رواج یافته و دولت را متولی انحصاری آموزش و پرورش میداند از کجا آغاز شده و مبانی آن چه بوده است.
نویسنده و فیلسوف آمریکایی «جرج همیلتون اسمیت»[1] در سلسله مقالاتی با عنوان «ریشههای آموزش دولتی»[2] پیدایش و غلبه این طرز تفکر را تا حدود زیادی به نظام کشورداریِ دولت-شهر «اسپارت» و تعریف و تمجید فیلسوفان مشهور یونانی از این نظام نسبت میدهد.
اسپارتها مجموعهای از قبایل خشن و جنگجو بودند که از نزدیک به 800 سال پیش از میلاد در شبه جزیره «پلوپونز» در جنوب یونان و در همسایگی «مسینیا» استقرار یافته و زندگی میکردند. روحیه خشن و انضباط نظامی اسپارتها باعث شد در مدت کوتاهی به یکی از قدرتهای منطقه تبدیل شوند و به فکر کشورگشایی بیافتند. آنها طی دو جنگ خونین و طولانی سرزمینهای «مسینیا» را تصرف کردند و ساکنین آن را، که جمعیتشان به مراتب بیشتر از اسپارتها بود، به بردگی گرفتند. اسپارتها با این بردگان (که «هلات»[3] نامیده میشدند) با نهایت خشونت و وحشیگری رفتار میکردند و حتی هر سال به مناسبت یادبود جنگهای طولانی خود با «مسینیا» در مراسمی نمادین به بردههای خود اعلان جنگ میدادند و برای تفریح مردم و حفظ روحیه سربازان خود تعداد زیادی از «هلاتها» را به بهانه وضعیت جنگی به شیوههای عجیب و غریب به قتل میرساندند.
استمرار این خشونتها از یک طرف بر نفرت و نارضایتی بردگان پرشمار «هلات» میافزود، و از طرف دیگر نگرانی و وحشت اربابان اسپارت از قیام بردگان را حادتر میکرد. وجود این ترس و نگرانی به نوبه خود باعث میشد که حکومت اسپارت ضمن افزایش فشار بر بردگان، به شیوهای تمامتخواهانه بر تمام امورات کشور و جزئیات زندگی مردم نظارتی دائمی و سختگیرانه داشته باشد، و یک سیستم کشورداری به شدت منضبط و پیچیده به وجود بیاورد که در آن تکتک افراد تابع مطلق حکومت و کشور اسپارت باشند. این نوع سیستم کشورداری تمامتخواهانه در دنیای باستان هیچ نمونه و مثالی نداشت.
گر چه اسپارتها جز قساوت و بردهداری و خونریزی هیچ یادگار مهم و قابل توجهی از خود به جا نگذاشتند و در فرهنگ اجتماعی و سیاسی آنان کمترین نشانی از دانشپژوهی و احترام به آزادیهای فردی و اجتماعی وجود نداشت، امروزه در فرهنگ عامیانه و حتی در مجامع دانشگاهی به ویژه در کشورهای غربی، اسپارتها مورد ستایش قرار میگیرند و گاه از آنان به عنوان یکی از نمادهای تاریخی آزادی و آزادگی یاد میشود که شاید بارزترین نمونه آن، فیلم مضحک 300 به کارگردانی «زک سیندر» است که در سال 2007 در آمریکا ساخته شده و در آن اسپارتها مردمانی دانا، رشید، و آزادیدوست معرفی میشوند که با پادشاه و سپاهیان بیتمدن ایرانی در حال نبرد هستند و حماسه خلق میکنند!
اسپارتها علاوه بر خشونت و جنگجویی، سنت ویژهای داشتند که بستری مناسب برای اقتدارگرایی مطلق دولتی فراهم میکرد، و به همین دلیل نیز مورد توجه و ستایش برخی فیلسوفان معروف یونانی قرار گرفتند. طبق این سنت، پسران و دختران اسپارت از سن هفت سالگی از خانواده خود جدا شده و تا سن 20 سالگی به دور از والدین خود، تحت نظارت اکید مربیان دولتی در پادگانهای نظامی آموزش داده میشدند تا بعد از گذراندن آزمون نهایی در سن 20 سالگی به درجه شهروندی نایل شوند– شهروندانی که به تمامی در خدمت کشور اسپارت بودند، اهداف و منافع شخصی در نظرشان امری به غایت زشت و نکوهیده بود، و جز نبرد و کشته شدن برای دولت-شهر اسپارت هیچ آرزویی نداشتند.
به این ترتیب، کودکان اسپارت در واقع فرزندان کشور و حکومت اسپارت محسوب میشدند و رابطه متعارف فرزند و والدین (به این معنا که هر فرزندی متعلق به پدر و مادر خودش باشد و سرپرستی و مسئولیتش با آنها باشد) برای اسپارتها معنایی نداشت. وظیفه زنان اسپارت این بود که برای کشورشان فرزند سالم به دنیا بیاورند. حتی سلامت نوزاد نیز به هنگام تولد باید به تأیید یک یا چند نماینده نظامی میرسید و اگر نوزاد از نظر آنان سلامت کامل نداشت، او را در دره یا تپهای رها میکردند تا خوراک جانوران شود؛ زیرا شأن و منزلت اسپارت ایجاب میکرد که فرزندان سالم و قوی داشته باشد. بنابراین، جای تعجبی نیست که نژادپرستان و طرفداران نظریه اصلاح نژادی، به ویژه شخص آدولف هیتلر و نظریهپردازان حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان، به شدت به اسپارتها و شیوه کشورداری آنها علاقه داشتند.
اسپارتها همچنین طی جنگهای خونین و طولانی سالها با آتن در نبرد بودند و به واقع تمدن آتن و تجارت پر رونق یونان را نابود کردند. برخی از فیلسوفان معروف آتن، از جمله افلاطون، آزادی و دموکراسی و عدم وجود دیکتاتوری در آتن را علت شکست خود از اسپارتها میدانستند. بدیهی است که نظام آرمانی و سختگیرانه اسپارت در نظر فیلسوف آرمانگرایی نظیر افلاطون یک الگوی ستودنی و نمونه اعلای کشورداری تلقی میشد. افلاطون از دموکراسی متنفر بود و مردم عادی را موجوداتی پست و نادان میدانست که قادر به تشخیص نیک و بد خود هم نیستند؛ چه رسد به اظهار نظر در امور کشورداری. از نظر او حکومت فقط برازندۀ فیلسوفان (یا به تعبیر او «شاه-فیلسوفان») بود؛ فیلسوفانی که با دانش، خردمندی، و دیگر فضایل والای انسانی آشنا هستند، دچار هوی و هوسهای جاهلانه نمیشوند، مصالح عالیه کشور را بهتر از بقیه درک میکنند، و طبعاً وظیفه آموزش «عوامالناس» و پرورش شهروندان سالم و متمدن نیز باید با آنان باشد.
حتی ارسطو، که به لحاظ فلسفی نقطه مقابل افلاطون و منتقد او محسوب میشد، سیستم تصدیگری دولتی اسپارتها در امر آموزش فرزندان را شیوه معقولی میدانست و معتقد بود که چون مردم عادی بیسواد هستند نمیتوانند تشخیص بدهند که چه نوع فضیلت و دانشی برایشان مفید است، و در نتیجه وظیفه آموزش شهروندان باید بر عهده دولت باشد.
البته ارسطو بین «فضایل مدنی» (یا شهروندی) و «فضایل انسانی» تمایز قایل میشد، زیرا از نظر او این امکان وجود داشت که یک فرد شهروند خوبی باشد اما انسان خوبی نباشد. به همین دلیل، او برخلاف افلاطون، گسترۀ آموزش دولتی را فقط در حد آموزش فضایل شهروندی مجاز میدانست و اصراری نداشت که وظیفه تعلیم هنرها و دانش و فضیلتهای شخصی و انسانی الزاماً بر عهده دولت باشد.
همین تفاوت اندکی که ارسطو بین دو حوزه شخصی و مدنی قائل بود بعدها در تعالیم فیلسوف و قدیس مشهور دنیای مسیحیت در قرن سیزدهم میلادی، «توماس آکویناس»، ابعاد فلسفی عمیقتری به خود گرفت و راهگشای طرح جدیتری با موضوع «حریم شخصی» و تفاوت آن با حریم اجتماعی در اروپا گردید.
اما افلاطون که فیلسوفی تمامتخواه و به شدت شیفته اقتدار همه جانبه دولتی، و یکدستسازی جامعه در همه ابعادش بود، و حتی برای شیوه ورزش کردن مردم یا آداب و روش بازی کودکان در منزل نیز خواستار وضع قوانین و نظارتهای دولتی بود، در رسالۀ «قوانین» اظهار میکند که: «آموزش در صورت امکان باید که برای فرزند هر مادری اجباری باشد، زیرا کودک بیش از آن که به مادر و پدرش تعلق داشته باشد متعلق به کشور است». ارسطو نیز در مورد لزوم وجود آموزش دولتی با افلاطون هم عقیده بود و در فرازی از رساله «سیاست» ضمن تکرار نظر افلاطون مبنی بر تعلق شهروندان به کشور، صراحتاً اعلام میکند که: «نظام آموزش اجباری اسپارتها باید مورد ستایش قرار بگیرد چرا که آنها به فرزندان خود بیشترین توجه را میکنند و آموزش را جزو وظایف اصلی حکومت میدانند».
باید توجه داشت که در زمان افلاطون و ارسطو، مقوله آموزش در شهر آتن به معنای واقعی کلمه مبتنی بر اصول بازار آزاد بود، یعنی حکومت کمترین دخالتی در امر آموزش نداشت. آموزش یک کالای خصوصی محسوب میشد و هر کس به خواست خود و بنا به سلیقه و توان مالیاش میتوانست انواع مختلف این کالا را، از حساب و ریاضی گرفته تا فن بلاغت و شعر و فلسفه، با کیفیتهای مختلف از فروشندگان این کالا خریداری کند. فروشندگان کالای دانش در یونان به «سوفیست»[4] شهرت داشتند. سوفیستها از مدتها پیش از دوران افلاطون و ارسطو، علوم و فنون مختلف را در یونان آموزش میدادند و مانند دیگر بازرگانان و کاسبهای دورهگرد، از شهر یا منطقهای به شهری دیگر در تردد بودند و دورههای آموزشی برگزار میکردند. برخی از این سوفیستها (از جمله «پروتاگوراس») نسبت به همتایان خود از شهرت بیشتری برخوردار بودند و طبعاً شهریه کلاسهای آنان نیز گرانتر بود.
اما افلاطون و ارسطو هر دو به سیستم بازار آزاد در آموزش انتقاد داشتند و در سخنان و آثار خود به شدت به سوفیستها حمله میکردند، زیرا معتقد بودند که اولاً ساحت علم و دانش را نباید به کسب و کار آلوده کرد و ثانیاً مردم عادی به دلیل بیسوادی، درک درستی از علم و دانش ندارند و لذا نمیتوانند تشخیص بدهند که چه دانشی برای خود یا فرزندانشان مفید است. البته انتقادات شورانگیز و مستمر افلاطون به سوفیستها و اظهارات تند او در تقبیح دانشفروشی، تا حدود زیادی مسخره و عجیب به نظر میرسد و حاکی از نوعی دورویی است، زیرا افلاطون در مدرسه خصوصی خودش (که به «باغ آکادمی» شهرت داشت) عملاً به حرفه دانشفروشی اشتغال داشت.
جالب این جا است که افلاطون و ارسطو در حالی از نظام آموزشی اسپارتها تعریف و تمجید میکردند و سیستم آموزشی مبتنی بر بازار آزاد در آتن و دیگر شهرهای آزاد یونان را به باد انتقاد میگرفتند که آتن و دیگر شهرهای آزاد یونان مهد علم و دانش و انواع هنرهای مختلف بودند و بیشمار فیلسوف، ریاضیدان، پزشک، دانشمند، شاعر، خطیب، و نمایشنامهنویس به بشریت هدیه کردند که بسیاری از آنان تا همین امروز از شهرتی عالمگیر برخوردارند. در مقابل، دولت-شهر اسپارت با همه سختگیریها و نظام آموزش دولتی و اجباریاش، به لحاظ فکری و فلسفی، بیابان برهوتی بود که هرگز حتی یک فیلسوف یا دانشمند صاحبنام نیز در دامان خود پرورش نداد.
در هر حال، تردیدی نیست که اظهارات افلاطون و ارسطو در ستایش از سیستم حکومتداری و نظام آموزش دولتی اسپارتها تأثیر زیادی در توجه و علاقه متفکران و دولتمردان اروپایی به سیستم اسپارتها گذاشته است. اما به عقیده «جرج همیلتون اسمیت»، گذشته از تأثیر گفتههای افلاطون و ارسطو، آشنایی اروپاییها با نظام حکومتداری و آموزشی اسپارتها (و ستایش آنان از این نظام) به میزان زیادی مدیون نوشتههای بیوگرافر، تاریخنگار، و مقالهنویس مشهور یونانی قرن اول میلادی، «پلوتارک»[5] است، که حدود چهار قرن بعد از افلاطون میزیسته است.
پلوتارک در معروفترین کتاب خود به نام «زندگی نجیبزادگان یونامی و رومی» (که عموماً به نام «سرگذشتها» یا «سرگذشتهای موازی»[6] شناخته میشود) با شیفتگی فراوان به توضیح و ستایش سیستم کشورداری و نظام آموزشی دولتی اسپارتها میپردازد. این کتاب که در اوایل قرن دوم میلادی (احتمالاً بین سالهای 105 تا 115 میلادی) نوشته شده بود، با بیش از حدود هزار و سیصد سال تأخیر در سال 1470 میلادی ابتدا به زبان لاتین و سپس به زبان انگلیسی و دیگر زبانها ترجمه شد و به سرعت چنان شهرتی پیدا کرد که مانند یک کتاب درسی در تمام مدارس دوران رنسانس تدریس میشد، و تقریباً هیچ فرد مهم و باسوادی در اروپای دوران رنسانس نبود که این کتاب را به دقت و بارها نخوانده باشد.
بنابراین، اطلاعات متفکران و دولتمردان اروپایی در عصر رنسانس (و سپس در عصر روشنگری) درباره جزئیات نظام آموزشی اسپارتها و نحوۀ کشورداری آنها به میزان زیادی تحت تأثیر نوشتههای پلوتارک قرار داشت که خودش قرنها بعد از فروپاشی اسپارتها به دنیا آمده بود و آن چه از نظام اسپارتها میدانست به احتمال زیاد آمیخته به افسانهسرایی و گزافهگوییهای معمول تاریخنگاران باستان بوده است.
پلوتارک در این کتاب، تدوین اولیه قوانین اسپارت را به پادشاه فرزانهای به نام «لایکورگاس»[7] نسبت میدهد. البته به احتمال زیاد پادشاه یا قانونگذار مزبور یک موجود افسانهای و زاییده خیال و تصورات اقوام اسپارت بوده که نمونههای مشابه آن در بسیاری از فرهنگهای باستانی به چشم میخورد، و به طور مثال، «جمشید» پادشاه افسانهای ایران باستان یک نمونه از این نوع چهرههای اساطیری است.
سختگیری، ریاضتکشی، و تمامتخواهی از مهمترین ویژگیهای این پادشاه یا قانونگذار اسطورهای کشور اسپارت بوده است. قوانین لایکورگاس کلیه مظاهر تجملی و هنری را به شدت تقبیح میکرده و استفاده از طلا و جواهر را، حتی به عنوان پول و برای تجارت، ممنوع میداشته است، تا مگر به این وسیله «هیچ تمایز و نابرابری مشمئزکنندهای در میان اسپارتها باقی نماند» و همه آنها از هر جهت با هم برابر شوند. مردم اسپارت در اطاعت از این قوانین و برای در امان ماندن از وسوسه نفع شخصی و دیگر پلیدیها، از استفاده از طلا و جواهر میپرهیزند و در معاملات خود پاره آهن را جایگزین طلا و پول میکنند (که البته مورد تمسخر مردم و بازرگانان کشورهای همسایه قرار میگیرند و دیگر کسی با آنها معامله نمیکند تا این که مجبور میشوند از قانون پادشاه افسانهای و آرمانگرای خود سرپیچی کنند).
پلوتارک در کتاب خود کشور اسپارت را شبیه یک اردوگاه توصیف میکند که در آن هیچ کس حق نداشته به دنبال خیالها و آرزوهای شخصی خودش باشد و افراد موظف بودهاند که فقط در فکر «منافع کشور» باشند. در تعالیم و قوانین «لایکورگاس» بر لزوم تشکیل یک نظام آموزشی سختگیرانه و منضبط دولتی تأکید فراوان شده است تا از طریق آن، وظیفه میهنی افراد از سنین کودکی «بر قلب آنان حک شود»، و همانطور که پیشتر اشاره شد، سنت ویژه اسپارتها در گرفتن فرزندان از والدین و تربیت آنان در آموزشگاههای دولتی، دقیقاً به منظور «حک کردن» وظایف شهروندی در قلب و روح کودکان بوده است.
در هر صورت، به نظر میرسد که دامنه نفوذ تعالیم لایکورگاس، ضمن در آمیختن در آرا و اندیشههای فیلسوفان یونانی در سدههای پیش از میلاد، و سپس از طریق روایات پلوتارک، مرزهای تاریخی و جغرافیایی را درنوردیده و به اروپای دوران رنسانس سرایت کرده و همزمان با اختراع دستگاه چاپ، مانند جوهر در اندیشه و آثار متفکران و دولتمردان سرتاسر اروپا منتشر شده است. پس از اختراع دستگاه چاپ، این قبیل ایدههای دولتگرایانه با سهولت و سرعت بیشتری انتشار یافته و به عصر روشنگری سرایت کرده است.
حال با کمی تأمل به سادگی میتوان حدس زد که روایات پلوتارک از برخی ایدههای منتسب به لایکورگاس و آموزههای افلاطون و ارسطو مبنی بر تعلق فرزندان به کشور و ارجحیت مطلق منافع کشور بر منافع فرد و لزوم دستگاههای آموزش سراسری و منضبط دولتی تا چه اندازه مورد اقبال رجال سیاسی قرون هیجدهم و نوزدهم قرار گرفته و چه تأثیر ماندگاری در شکلگیری پدیده «دولت-ملت» داشته است.
در شماره بعدی نشریه، به موضوع «حق تحصیل» و تفسیرهای نوظهور از حقهای انسانی، و ارتباط مستقیم آن با ایدههای دولتگرایانه و پیدایش دولت رفاه در دنیای مدرن میپردازیم.
[1]. George Hamilton Smith
[2]. Roots of State Education http://www.libertarianism.org/publications/essays/excursions/roots-state-education-part-1-spartan-model
[3]. Helots
[4]. Sophist
[5]. Plutarch
[6]. Parallel Lives
[7]. Lycurgus
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان