سرمقاله شماره 3
- سرمقالهها
- نویسنده: مدیر سایت
- 9037
جور دیگر باید دید؛
ضربالمثلها، سخنان نغز، و حکایات از جمله گونههای زبانی هستند که عمدتاً به صورت شفاهی در یک شرایط و موقعیت خاص خلق میشوند و به خاطر خوشآهنگی، زیبایی، ظاهر منطقی و اندیشمندانه، کاربردی بودن، و امثال اینها، دهان به دهان و از نسلی به نسل دیگر در یک جامعه و حتی در بین جوامع مختلف به حیات خود ادامه میدهند و نقشی محرک، آموزنده، و الهامبخش را ایفا میکنند. متأسفانه در خصوص ارتباط یا بیارتباطی این گونههای زبانی با مدیریت و محیط سازمانی به عنوان یک «موقعیت جدید» کمتر کار شده، در حالی که یافتن «مصداق» آنها در این حوزهها میتواند زمینهساز ایدههای تازه باشد و به دلیل دلنشین بودن، خیلی سریع از سوی افراد جذب و در عمل به کار گرفته شوند.
از سوی دیگر، باید توجه داشت که این گونههای زبانی در اثر تکرار فراوان به تدریج در ذهن جامعه به «باورها» تبدیل میشوند؛ باورهایی که در ناخودآگاه افراد گاهی به سدی محکم در برابر «تغییر» تبدیل گردیده و اصلاح فرهنگ کاری و سازمانی را دشوار میسازند. یک ضربالمثل یا حکایت اخلاقی ممکن است به دلیل تغییر شرایط کاملاً مفهوم و کاربرد اولیه خود را از دست بدهد. گاه نیز به اشتباه و بدون توجه به موقعیت به کار میرود و افراد را در تصمیمگیری دچار اشتباه میکند. بنابراین، نگاه دوباره به این اَشکال زبانی، به ویژه در یک موقعیت جدید، و ترغیب افراد به بررسی منتقدانه آنها میتواند نقش مؤثری در کاربرد بجا و بهینه آنها داشته باشد. با این کار شاید به این نتیجه برسیم که ضربالمثلی مانند «شریک اگر خوب بود، خدا میگرفت» اساساً قیاس نادرستی است و تکرار آن باعث نوعی «شریکگریزی» و اجتناب از کار مشارکتی و گروهی میشود و به مانعی قدرتمند و چند صد ساله در برابر فرهنگ کار جمعی و گروهی تبدیل میگردد. بدیهی است در صورت اطلاع از این قبیل انحرافات، افراد «ناآگاهانه» بر ترویج یا انتقال این فرهنگ نادرست به نسل بعدی خود اصرار نخواهند ورزید.
مبحث فوق از این شمارۀ نشریه با بررسی ضربالمثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» در بخش نگاهی دوباره آغاز گردیده و امید آن داریم که خوانندگان عزیز، ما را در این مسیر همراهی کنند که بدون مشارکت آنها و بررسی موضوع از «زوایای مختلف»، نتیجه مطلوب محقق نخواهد شد.
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان