گرفتاریهای امروز ما عمدتاً نتیجه بیتوجهیهای گذشته ما هستند. زمانی که مشکل هنوز به مشکل تبدیل نشده خیلی بهتر و با خیال راحتتر میتوان برای پیشگیری یا مقابله با آن برنامهریزی کرد. بیخیالی، سهلانگاری، ترس از رویارویی با مشکلات، کوچک شمردن مشکل، نداشتن تفکر سیستمی، و فقدان نگاه آیندهنگر از جمله مواردی هستند که خیلیها را به سمت فلسفه «زیستن برای امروز» سوق میدهند. این نوع نگاه به زندگی گر چه در کوتاه مدت زندگی را سهلتر میکند، اما در نهایت به آن جا میانجامد که انگ «بیفکری» و «بیمسئولیتی» را نقش پیشانی این عده میکند.
آن سوی قضیه هم کسانی قرار دارند که بیش از اندازه در فکر فردا هستند و دغدغه مداوم فردا و فرداهای نیامده (که شاید هرگز برایشان نیایند) کام آنها را تلخ، و زندگی را بیش از آن چه که هست برایشان دشوار میکند. این عده نیز راحتی و آرامش امروز را از دست میدهند و اضطراب و نگرانی دائم نسبت به آینده را همنشین خود میکنند.
تعیین حد و مرز کار امروز و فردا و میزان پرداختن به آینده همه جا مهم است و زمانی که بحث سازمان پیش میآید، اهمیت آن دو چندان میشود زیرا در یک سازمان، جهتگیری غیرمنطقی به سوی هر یک از این نوع دیدگاه نه تنها بر خود شخص، بلکه بر مجموعهای از افراد داخل و بیرون سازمان تأثیرگذار خواهد بود. در این خصوص نظرات تعدادی از خوانندگان نشریه را جویا شدیم تا ببینیم نسبت به این ضربالمثل چه طرز فکری دارند.
کلیک ها: 9915